سه‌شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۲ - ۱۱:۱۴

به انگیزه ورود «پل چوبی» به شبکه ویدئویی

عاشقانه‌ای ناآرام ایستاده بر پلی در آستانه تخريب

نقد پل چوبی

گروه نقد سینماپرس/ لاله محمودی

" «پل چوبی» معبری بود بر خندق شمالی تهران، مابین پایتخت و ییلاق شمیران، محل اتصال تهران قدیم و تهران مدرن. اینجا و اکنون محله پل چوبی یادگار گذشته است. نامی به جامانده در قلب شهری پرهیاهو و محل رخداد عاشقانه‌ای ناآرام."

اين خلاصه فيلم است. یادم نیست چه كسي و در چه زماني به اين نتيجه مهم تاريخي دست يافت كه بايد براي جلب تماشاگر و احتمالا براي وزين‌تر كردن فضاي پيش از اكران يك فيلم، مي توان يك مشت جمله دهن پركن را به جاي خلاصه فيلم‌نوشت و بيننده را متوجه اين امر بديع كرد كه قرار است به تماشاي فيلمي برود كه خيلي فيلم است و آخر سينما است لابد! هرچه باشد رسم ناخوشايندي است و از فرط تكرار ديگر كمي- نه خيلي- حال آدم را خراب مي كند.

 

پس قرار است يك عاشقانه ناآرام را به تماشا بنشينيم و يا لااقل وعده تماشاي يك فيلم عاشقانه كه ناآرام است به بيننده داده مي شود، فيلمي كه مركزيت فيلم روابط عاشقانه است و داستان و ماجراهاي آن حول همين محور عشق مي چرخند. اما واقعا پل چوبي يك عاشقانه ناآرام است؟ و اصلا آيا يك عاشقانه است؟

 

متن

با يك نريشن و سوار بر يك خودرو كه شيشه هايش را باران خيس كرده است، احتمالا به نشانه اينكه باران مخصوص عشاق است و عشاق ايراني هم خيلي خاطره از شمال دارند، به شمال مي رسيم و بعد هم آن سكانس هاي طولاني خريد سفره و تحويل شدن سال نو و خوردن ماهي سفيد و سبزي پلو و سيرترشي، همه و همه قرار است بيننده را به يك نقطه رهنمون شوند: اين زوج قرار است بروند خارچ. چرا؟ خب احتمالا در سكانس هاي بعدي جوابش را خواهيم گرفت. اما سكانس بعدي هجوم افرادي است كه بعد از كلي زدن و خوردن و آواز خواندن فقط قرار است به بيننده حالي كنند كه امير عاشق يكي از همكلاسي هايش بوده و دكتر صبوري استاد هم عاشق شيرين. در عين حال با پيشنهاد وسوسه‌انگيز دكتر قرار است نقطه عطف ماجرا كه رفتن شيرين به دبي است هم شكل بگيرد. اما مشكل اينجاست كه تا آخر داستان معلوم نمي شود هدف دكتر صبوري چه بوده؟ خواسته كلاهبرداري كند؟ چطور فردي به اسم مجيد را مي‌شناسد و احتمالا به او خبر مي دهد و او هم در تلفنش كلي تعريف دكتر را براي امير مي كند؟ مي خواهد شيرين را به چنگ بياورد؟ چطور موفق نمي شود؟ وقتي شيرين به مملكت بر مي‌گردد به امير مي‌گويد كه خيلي ها مي‌خواسته‌اند براي او دام پهن كنند و در ضمن با دكتر اس ام اس بازي هم مي كند. اصلا بين اين دو ماجراي عاشقانه‌اي در جريان بوده يا فقط تراوشات ذهن امير است؟ دختركي كه برادرش را هم صبوري به خارج فرستاده چه ارتباطي با دكتر دارد؟ عاشق اوست؟ دكتر اگر به او ميلي ندارد چرا همه جا با او مي رود؟ آن نطق دكتر درباره خروج از ايران هم كه محشر است. دليل اين همه مهاجرت همان هايي است كه ايشان مي فرمايند؟

 

اين نگاه سطحي و سوالات بسيار كه در ذهن بيننده نقش مي بنند البته تا آخر فيلم به قوت خود باقي مي مانند. بعد هم كه ماجراي برگشتن اين زوج به تهران و رفتن بي مقدمه شيرين بعد از سروصداي بساز بفروش ها و ورود غيرمترقبه و تصادفي نازلي و اضافه شدن شخصيت دايي با كتلت هاي مشهورش و پرداختن به عشق نازلي و امير و نازلي و ميشل و مرور خاطراتي كه در پس كوچه هاي قديمي تهران اتفاق افتاده اند.

 

 قرار است بيننده هم حال و هواي نوستالژي زده اين دو را درك كند هم بفهمد كه اين ها خيلي عاشق بوده اند و نازلي يكهو رفته است و امير مانده و حوضش و خيلي خوب شده كه شيرين ابراز عشق كرده وگرنه امير در كنج عزلت و تنهايي خودش دست و پا مي زد. دقت كنيد كه تمام اين روابط داستاني آنقدر بي منطق و آبكي هستند كه بيننده نه رفتار سرد ابتدايي امير را درك مي كند نه بيداري عشقش بعد از ديدن آن فيلم -مثلا قديمي كودكي امير و نازلي – و رفتن به كوه و تلفن هاي پشت هم و بعد هم آن قضيه مسخره و بي منطق از دست رفتن خانه براي آزادي ميشل و مثلا بهايي كه امير براي رها شدن از اين عشق مي پردازد.

 

 ورود خواهر امير و ماني و پدر مذهبي و سنتي و نامادري جوان بي مورد است و شايد به همين دليل است كه هيچ شخصيت پردازي انجام نمي شود و همه اينها در حد سطحي و يك تيپ باقي مي مانند. گل سر سبد اين شخصيت هاي اضافي كه احتمالا براي افزودن بار گوشه كنايه هاي سياسي به فيلم سنجاق شده است سردار است. آدمي كه قرار است نماينده قشر رانت خواري باشد كه با استفاده از روابط خود و چهره رياكارانه پول مفت به جيب مي زنند اما هيچ تفاوتي با نمونه هاي ديگري كه در خيل فيلم ها شاهد آن هستيم ندارد و متاسفانه به يك كاريكاتور تبديل شده است.

 

پايان فيلم كه هم نچسب و تكراري است. آن گردنبد آويزان كه احتمالا قرار است نشانه عشق هميشگي نازلي باشد در قلب امير و آن رفتن غريبانه نازلي از وطن و آن وصال دوباره در كنار دريا بيشتر آدم را ياد فيلم هاي هندي مي اندازد تا پايان فيلمي كه قرار است يك فيلم خوش ساخت باشد يا حداقل ادعاي سازندگانش اين است.

 

پي نوشت

شايد تنها نكته جالب توجه فيلم بازي بازيگران باشد. مهناز افشار و بهرام رادان و هديه تهراني در نقش خود معمولي ظاهر مي شوند نه خيلي خوب و نه آزار دهنده و بد اما كار برخي بازيگران نقش هاي كوچك مكمل عالي است. آتيلا پسياني در نقش دايي خوش درخشيده و برزو ارجمند و مهران مديري هم در نقش هاي خود به خوبي جا افتاده اند و فرهاد اصلاني كه تلاش مي كند از يك تيپ تك بعدي و يك خطي يك شخصيت به بيننده معرفي كند و اتفاقا موفق هم هست. آنقدر كه شايد در برخي سكانس هاي حضورش تنها موتور محركه براي ادامه تماشاي فيلم است.

ارسال نظر

شما در حال ارسال پاسخ به نظر « » می‌باشید.